محل تبلیغات شما



نوشتن یکی از چیزهایی است که نشان میدهد همچنان میتوانیم با خودمان فکر کنیم. مخصوصا بعضی شب ها که خدا آفریده برای فکر‌ کردن. 

هیچکداممان نمیدانیم دایره قسمت ما را با کجا میکشاند فقط در این مسیر تلاش میکنیم به ریسمان هایی ک هست چنگ زنیم و خوش اقبال خواهیم بود اگر ریسمان مناسبی به چنگمان بیاید. 

این روزها مثل بسیاری دیگر از روزها خدا با من مهربان است و تقدیر بد نمیچرخد اما همیشه این گل خوشبو خاری دارد. تا ببینیم خدا چه خواهد. 

به امید پست بعدی بدرود


سردرگمی٬ شوق٬ امیدواری و نگرانی با این روزهایم عجین شده است. هر چند انقدر آبدیده شده ام که با لبخند از هر کدامش عبور کنم ولی مسیر زندگیم این روزها نامعلوم تر از همیشه است. 

راستش قبلا جواب هایم این بشود و آن نشود بود اما الان همیشه یک شرط در ادامه اش دارد. خیلی چیزهایی که در گذشته میخواستم بشود و نشد امروزم را ساختن. امروزی که از آن ناراضی نیستم. پیش خودمان باشد برای خیلی از نشدن هایش هم خوشحالم.

هر چه شود باید برای آینده جنگید. این جن هیگاه به صلح ختم نمی شود

تا ببینیم روزگار ما را به چه سمتی سوق میدهد.


۲۸ سال گذشت.

خیلی هامون روزهای تولد حس عجیبی داریم. حسی ک یک سال دیگ گذشت. حس اینکه چقد زود داریم به سمت ته پیش میریم. انگار بعد از ۲۵ سال ادم میوفته تو سرزیری.

اما بغیر از این حس بقیه چیزهای تولد خوبه. آشنایانی که یادت میکنند. خانواده ای که برایت برنامه میریزن و دوستانی که با برف شادی و کیک از خجالتت در میاند. حالا چ بهتر که هم یک نفر را داشته باشی ک برنامه ویژه برات داشته باشه٬ هم دوستانی که به یادت هستند و هم خانواده ای که دوستت داشته باشند. 

۲۷ تا ۲۸ برای من یک گام مهم بود به سمت ۲۸ به بعد. انتخابی که سختترین و شاید دلپذیرترین انتخاب باشد. وقتی همراهی پیدا می کنی ک میتوان مأمن آرامش و مایه شادی باشه. 

هر چند امروز دلایل زیادی برای خوشحال نبودن در زندگیم یافت می شه اما با وجود همه این ها شادم. 

شاید این شادی هدیه خدا برای تولدم باشد.


زندگی ما پر است از ماجراجویی هایی که یا تن به آنها میدهیم و یا از آنها فرار میکنیم. حقیقتش اینه ک وقتی به ماجراجویی های گذشته زندگیمان نگاه میکنیم میبینم خیلی از آنها به زحمت و هزینه ای که دادیم نمی ارزد. گاهی میبینیم ک چ فکر میکردیم و چ شد. 

راستش خیلی وقت ها تو دل ماجراحویی هامون غرق میشیم و یادمون میره ک این یک ماجراحویی با پایان است. یادمون میره ما بخشی از این ماجراجویی نیستیم و باید روزی آن را به اتمام برسانیم و برویم. 

علت بسیاری از سرخوردگی هامون هم همینه. اینه ک یادمون میره ما ماجراجویی شروع کردیم با یک سری خیال و دل را زدیم به دریا. طبیعت ماجراجوییه دیگ گاهی اونی ک میخوایم میشه و خیلی وقت ها ی چیز دیگ میشه. اما ته همه این ها ی عالمه تجربه٬ خاطره خوب و خاطره بد میمونه. 

متاسفانه زندگی پر است از فراموش کردن. فراموش کردن حالمون٬ گذشتمون و حتی گاهی خودمون


سه سال از زمانی که با دکتر خواجویی و رضا در تهران دست همکاری دادم میگذرد. همکاری که نه برایش رزومه فرستاده بودم و نه از قبل درباره اش چیزی ‌میدانستم. اکسل با دنیایی از ابهام شروع شد و کم کم تبدیل شد به یک رویای قشنگ اما سخت. آن زمان تازه دانشگاهم تمام شده بود و تصمیم گرفته بودم به جای خواندن دکتری و یا از ایران رفتن، مدتی خودم را در کار محک جدی بزنم. خوشبختانه از دوران دانشجویی کار میکردم و ارتباطات مناسبی داشتم اما بدنبال یک شروع متفاوت بودم. من پر بودم از رویا و خیال بافی برای آینده.

راستش اگر بخواهم از روزهایم‌ در اکسل بگویم یک کتاب هم کم ‌است. هر روز و هر ساعت تقریبا یک داستان جدید داشتیم و یک ‌اتفاق متفاوت، گاهی شیرین، گاهی تلخ و بیشتر مواقع سهل ممتنع!

سختتر از چیزی ‌بود ‌که روز اول فکر میکردم. من چیزهایی مختلفی از توسعه کسب و کارهای نوپا در شهرک آموخته بودم اما اینجا پر بود از چالش هایی ک فقط خوانده بودمشان و حال مجبور بودیم حلشان کنیم. خوشبختانه تجربه بالای تیم مرکزی اکسل کمک بزرگی بود. هر تیم فضای متفاوتی داشت و با اتفاقات مختلفی در بازار مواجه میشد. من در فضای داخلی مدیر شتابدهنده نبودم بلکه مانند عضوی از هر تیم برای حل مشکلاتشان با هم تلاش میکردیم.

با کار ساختمانی و آماده سازی فضا شروع کردیم، با ایستم استارتاپی اصفهان ارتباط عمیق برقرار کردیم و شدیم بخش مهمی از آن، کلی رویداد برگزار کردیم، دوستان زیادی یافتیم و در نهایت به توسعه استارتاپ های مختلف کمک کردیم. کار در شتابدهنده سهل ممتنع بود! میتوانید بسیار آسان هر روز بروید و با تیم ها از یک سری تئوری حرف بزنید و از دوستانی که شوی مناسب دارند هم برای منتورینگ دعوت کنید و حسابی شوآف داشته باشید! و یا اگر بخواهید کار واقعی انجام دهید و نتیجه بگیرید، با چالش های فراوانی مواجه خواهید بود که برای بسیاری از آنها راه حل قطعی وجود ندارد. راستش لذت حل و تجارب ارزشمندش به این چالش ها می ارزید.

اینکه هر روز بیش از ظرفیت کار و چالش داشته باشی تو را مجبور میکند ظرفیتت را بالا ببری. خوشحالم که امروز باکس، تالارنامه، اسمارتی پات و دیجی زرگر در مسیر رشدشان حرکت میکنند و تعداد بسیاری از تیم های فعال بیرون شتابدهنده که در رشدشان نقش داشتیم ‌همچنان در حال تلاش اند.

مطمئنا این مسیر به هیچ عنوان به تنهایی قابل پیمودن نبود و عوامل مختلفی دست به دست هم دادند تا بتوانم به قدر خود اندکی در پیشرفت ایستم ‌کارآفرینی اصفهان، شتابدهنده اکسل و تیم‌های کارآفرینی تاثیر بگذارم. مهمترین آنها از نظر من: اعتماد به یک جوان ۲۵ ساله توسط بنیان گذاران اکسل، آغوش باز ایستم اصفهان و همراهی بالا، همراهی استارتاپ هایمان برای شکل گیری فرهنگ مناسب در محیط شتابدهنده، مسئولین دولتی دلسوز، تفکر پایبندی به اصول در تیم شتابدهنده و اختیار عمل بالا و کار تیمی قوی بود.

تک تک عوامل بالا در کارهای خوبی که این چند سال داشتیم نقش موثر داشتند.

اگر در کسب و کاری ‌که تاثیر اجتماعی ‌بالا دارد اعتماد به توانایی یکدیگر، تیم توانمند همدل، جامعه مستعد و مسئولین دلسوز مهیا بود، دل به دریا بزنین که شیرینی مسیر به سختی اش می ارزد.

وقتی به گذشته نگاه میکنم با قطعیت میتوانم بگویم بزرگترین محرکمان در تمام این مدت امید بود. امید به ساختن محصولاتی پیشرو و تاثیر گذاری در زندگی مردم. امروز که پس از ۳ سال از تیم دل انگیز شتابدهنده اکسل جدا می شوم همچنان آن امید در دلم زنده است و امیدوارم که بنیان گذاران استارتاپ ها در ایران بتوانند از پس دنیایی از مشکلات پیش رو برآیند و جاده را برای نسل بعدی هموارتر سازند.

از بسیاری از دوستان که تعداد بسیار اسمشان من را از نام بردنشان معاف میکند ممنونم. افرادی که بدون هیچ چشم داشتی کمک های بزرگی کردن. از دوستانی هم که ناخواسته باعث آزرده شدنشان شدم حلالیت میطلبم و امید دارم که بمن ‌اجازه جبران دهند.

قصدم تاثیر کوچک بر جامعه مان بود و تمام تلاشم دوری از کارهای نمایشی بدون تاثیر. امیدوارم ‌که محقق شده ‌باشد.

به امید فردا

دوستدارتان

پیمان


بسیاری از مشکلات از جایی شروع می شوند که ما طرف مقابل را درک نمیکنیم و فقط از دریچه خود به قضایا فکر میکنیم. جریان زمانی بدتر میشود که ما فکر میکنیم طرف مقابل را درک میکنیم ولی واقعا درک نمیکنیم. آنگاه به ذهن حتی اجازه کاوش برای دانستن حقیقت یا بهتر بگم واقعیت را نمیدهیم. ما خیلی وقت ها در حقیقت یکطرفه غرق می شویم حال آنکه واقعیت مطلوب چیز دیگری است. هر چند زمانی نیاز است که این واقعیت را به خودمان یادآوری کنیم که حقیقت با واقعیت ممکن است متفاوت باشد.

باشد که رستگار شویم


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

*مدرسه شاداب من*